زبانحال امام رضا علیهالسلام قبل از شهادت
زهـری که سوزانده تمامِ پیکـرم را خاکستری کرده همه بـال و پرم را یک آشنایی هم در این غربت ندارم تا که گـذارد روی دامـانش سرم را حتّی جـوادم نیست با دستش بگـیرد اشکِ روان گردیده از چشمِ ترم را میخـواسـتم این لحـظۀ آخر بـبـیـنم یک بارِ دیگر روی ماهِ خواهرم را پنجاه بار از زهر کین دل زیر و رو شد هر بار میخواندم به ناله مـادرم را امّا طـناب اینجا به دسـتانم نبـسـتـند مردی نزد سیلی کـنارم هـمسرم را هـیـزم نـیـاوردنـد پُـشـتِ خـانـۀ من اینجا نـسـوزانـدنـد دیـوار و درم را از زهر پیچیدم به خود بر خاکِ حُجره دیگر نـپـیـچـیـدند دَرهم حـنجـرم را عمّامهام مانده، عبا مانده، کسی نیست تا که بَـرَد پیـراهن و انـگـشـترم را آتـش گـرفـتـم، سـوخـتـم، امّا نـدیـدم پـای بـرهـنه، بـینِ آتـش، دخـترم را پلکم شده مجـروح، از وقتی شنـیدم آن مـاجـرای غـارتِ اهـلِ حــرم را |